اشعار خلاقی منبر 1
سخن اهل دل
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نئی، جان من خطا اینجاست
حافظ
اخلاص و نیت
عبادت به اخلاص نیت نکوست
وگرنه چه آید ز بی مغز پوست؟
بوستان سعدی
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
خواب غفلت
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی ؟
بی وفایی دنیا
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
گلستان سعدی
هم نشینی
گر نشیند فرشته ای با دیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو
از بدان نیکویی نیاموزی
نکند گرگ پوستین دوزی
سعدی
تهاجم بیگانگان
ای ز افسون فرنگی بی خبر
فتنه ها در آستین او نگر
از فریب او اگر خواهی امان
اشترانش را ز حوض خود بران
اقبال لاهوری
مذمت تکبر
عیب است بزرگ بر کشیدن خود را
از جمله خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را
مجالس گناه
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
پرهیز ازدشمن
بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست
بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست
سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه
چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست
هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد
سزاش تاب و تب روزگار بیماریست
بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را
مگوی نور تجلی فسون و طراریست
بدار دست ز کٍشتی که حاصلش تلخیست
بپوش روی ز آئینه*ای که زنگاریست
پروین اعتصامی
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
ارزش دوستان دانا
دوستی با مردم دانا چو زرین کاسه ای است
نشکند ور بشکند باید نگاهش داشتن
آه مظلوم
آه مظلومان به هنگام سحر
آسمان را بشکند پشت و کمر
هدایت یا ضلالت ؟
از جهان دو بانگ می آید به ضد
تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشور أتقیاء
و آن دگر بانگش فریب أشقیاء
ارزش صُمت و سکوت
ز خاموشی بریدم من زبان هرزه گویان را
دو لب بر هم نهادم کار شمشیر دو دم کردم
مرگ
هر کس آمد در غم آباد جهان چون گردباد
چند روزی خاک خورد، آخر بهم پیچید و رفت
قناعت
به نان قناعت کنیم و جامه ی دلق
که بار محنت خود به ز بار منّت خلق