برکات گریه بر شهدای کربلا
در یکی از جملات زیارت الهی و ملکوتی «وارث» به محضر مبارک این هفتاد و دو نفر عرضه میداریم:
«ِالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّه ِ وَ أَحِبَّاءَه»[1]
شما هفتاد و دو نفر از اولیاء خدا بودید. یعنی همه شما به مقام با عظمت ولایت رسیده بودید.
هر کدام از شما از کوچک تا بزرگ به تنهایی یک ولیّ بودید.
بعد از هزار و چند صد سال ولایت مداری آثار ولایت آنها معلوم است. آنها مربی مردم، و رشد دهنده مردم، باز کننده راه قرب خدا و راه رضوان الهی به سوی مردم بودند. یاد آنها عبادت و تسبیح است.
امام صادق(ع) میفرمایند: «کسی که برای اینها غصه دار میشود، در حال غصه که نفس میکشد، نفس او تسبیح است. چشمی که بر آنها بگرید آن آب چشم که در حال گریه از چشم او بیرون میآید آن رحمت خدا است»؛
چون گریه بر آنها باعث آمرزش گناه است. باعث پاک شدن و محبوب شدن پیش پروردگار است.
==================================
البته همه این آثار برای مردان و زنانی است که خودشان را در معرض این نسیم الهی و عرشی و ملکوتی قرار دهند درخت خشکیده وجود آنها از این نسیم، سبز و میوه دار میشود. منبع منفعت و خیر میشوند.
در یکی از جملات زیارت الهی و ملکوتی «وارث» به محضر مبارک این هفتاد و دو نفر عرضه میداریم:
«ِالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّه ِ وَ أَحِبَّاءَه»[1]
شما هفتاد و دو نفر از اولیاء خدا بودید. یعنی همه شما به مقام با عظمت ولایت رسیده بودید.
هر کدام از شما از کوچک تا بزرگ به تنهایی یک ولیّ بودید.
بعد از هزار و چند صد سال ولایت مداری آثار ولایت آنها معلوم است. آنها مربی مردم، و رشد دهنده مردم، باز کننده راه قرب خدا و راه رضوان الهی به سوی مردم بودند. یاد آنها عبادت و تسبیح است.
امام صادق(ع) میفرمایند: «کسی که برای اینها غصه دار میشود، در حال غصه که نفس میکشد، نفس او تسبیح است. چشمی که بر آنها بگرید آن آب چشم که در حال گریه از چشم او بیرون میآید آن رحمت خدا است»؛
چون گریه بر آنها باعث آمرزش گناه است. باعث پاک شدن و محبوب شدن پیش پروردگار است.
==================================
البته همه این آثار برای مردان و زنانی است که خودشان را در معرض این نسیم الهی و عرشی و ملکوتی قرار دهند درخت خشکیده وجود آنها از این نسیم، سبز و میوه دار میشود. منبع منفعت و خیر میشوند.
«وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَنا»[2]،
«مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُ»[3]
به شرطی که آدم خودش را در این وادی قرار بدهد والاّ اگر بیرون از این مرز زندگی بکند، جزو دیگران است. جزو گروه
«غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ»[4]
و گروه «والضّالین»[5] است.
از رحم مادر تا اینجا که رسیدهایم و به خیلی از بلاها و لغزشها و گناهان دچارمان نساختهاند، فقط و فقط از برکت بویی است که از آنها گرفتهایم.
«کم من فادح من البلاء أقلته و کم عثار وقیته و کم من مکروه دفعته و کم من ثناء جمیل لست أهلا له نشرته»[6]
این گریه بر اباعبدالله(ع) که به ما دادهاند، کم است؟ این گریه که به ما دادند مال أنبیاء و پیامبر است. این گریه برای مادرش فاطمه زهرا(س) است.
وقت گریستن همرنگ با همه أنبیاء شدهاید. می دانید چشمتان به کجا وصل است؟. این چشمها شعله چشم علی(ع) و اهل بیت(ع) است.
=================================
ما احتراممان پیش خدا بخاطر حضرت سید الشهداء(ع) است. اگر میخواهید این واقعیت را صد در صد باور کنید -خدا برایتان آن روز را نیاورد- ولی یک وقت کسی بخواهد امتحان کند فقط ده روز از اباعبدالله(ع) زندگیاش را جدا کند. خدا یک لحظهاش را هم نیاورد، آن وقت ببینید وقتی رها کردید، خدا هم شما را رها میکند. و میگوید: حالا برو خودت زندگی کن. تا حالا چقدر گناه خطرناکی که آبرویت را به باد میداد، برایت پیش آمد، فرار کردی. آن تو نبودی که فرار کردی، آنها بودند که فراریت دادند. کار تو نبود، تو چکاره هستی؟ کار تو نبود، ولایت آنها بوده که بر تو اشراف دارد.
«إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[7]؛
«کسانی که گفتند: پرورش دهنده و به وجود آورده ما، «الله» است و سپس بر این عقیده خود استقامت کردند»؛
«وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[8]؛
«ای فرشتههای من، به آنها به هنگام مرگ، بشارت بدهید که ما میخواهیم تو را، به بهشتی که وعده داده شده است، ببریم.»
وقتی هم وارد عالم قبر شدی،
«نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُم»[9]
ما ملائکه مأمور هستیم، رفیق جان جانی شما بشویم.
«فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَه»[10]
حافظ و خادم شما هستیم. وقتی وارد بهشت شدید، هر چی دل شما میخواهد، بخواهد عیبی ندارد.
«وَ لَکُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فیها ما تَدَّعُون»[11]
این پذیرایی من است. من یک سفره بی نهایت در دنیا و آخرت برای تو پهن میکنم. به فکرت و به قلبت نور میدهم. خیال تو را از بچههایت راحت نگه میدارم. بچههایت را هم با رنگ و بوی اباعبدالله(ع) بار میآورم. خانهات را در امنیت قرار میدهم. کسب تو را حلال نگه میدارم. اما تو این جا باش و ببین که آن پذیرایی کننده کریم است. کریمی که کرمش نهایت ندارد.
===================================
سیره سیدالشهداء(ع) در برخورد با شیعیانش
سیدالشهداء(ع) از محلّی رد میشدند، کارگران و باربران و حمالهای بازار، نزدیکیهای ظهر سفره را پهن کرده، داشتند نان خشک میخوردند. یکی از آنها به رفقایش گفت: بروم آقا را بیاورم، با ما هم غذا بشود؟ به او گفتند: خجالت بکش. زمین و آسمان، ملائکه، خادم حسین بن علی(ع) هستند. او شخصیت اول عالم خلقت است. پا برهنه دوید حسین جان امروز نهار را با ما میخوری؟ آقا فرمود: بله، چرا نخورم. حمالها و باربرها دیدند، پسر فاطمه(س) میآید.
همای اوج سعادت به داد ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
امام حسین(ع) روی خاک نشست. نان خشک را قشنگ خورد. بعد فرمود: خوب شما من را دعوت کردید من به حرف شما گوش دادم. شما هم فردا برای نهار خانه من دعوت هستید. یعنی ای شیعیان من، ای گریه کنهای من، از این که بیایم کنار شما بشینم و با هم، همسفره بشویم، یک جا باشیم، ابایی ندارم.
مژده گر جان فشانم رواست که این مژده آسایش جان ماست
گفتند: ما خانه تو بیاییم؟ چشم. ماتشان برد، فردا ما خانه اباعبدالله(ع) دعوت هستیم. حضرت آمد خانه قنبر را صدا کرد. قنبر فردا چهار پنج تا میهمان خیلی محترم دارم. اولاً به تعداد نفرات آنها پارچه، پول، شیء قیمتی تهیه کن. وقتی که ناهار را خوردند و خواستند بروند به آنها بدهم. بعد هم بهترین سفره را برای آنها بینداز.
===================================
برتری امت آخرالزمان بر امتهای دیگر
موسی در کوه طور گفت: ای خدا پیامبر بالاتر از من چه کسی است؟ خطاب رسید، پیامبر آخر، از تو بالاتر است. گفت: خدایا به او مؤمن هستم. از امت مؤمن بالاتر چه کسی است؟ خداوند متعال فرمود: امت پیامبرآخرالزمان. گفت: مگر چه امتیازی به آنها دادهای که از ما بالاتر هستند.
پنج تا امتیاز خود خدا شمرد. من یکی از امتیازها را می گویم: ای موسی، به آنها عاشورا را دادهام.
امروز خدا دارد از شما پذیرایی میکند حواست جمع باشد. در این مجالس امام حسین(ع) پیامبر(ص) و حضرت زهرا(س) و ائمه(ع) صاحب مجلس هستند و آنها از شما پذیرایی میکنند. خدایا ما کاری نداریم که چه طوری باید بمیریم؛ اما این رحمت را تو در حق ما عنایت کن که یک چند دقیقه مانده به مردن ما در حال گریه بر حسین تو باشیم.
«وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب»[12]؛
«در قیامت ملائکه از رو به روی آنها پشت سر و دست راست و دست چپ و بالا سر هجوم میآورند، هی میخواهند خودشان را به این آدم برسانند.»
«سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُم»[13]؛
«شما بودید که در راه حسین(ع) صبر کردید و خودتان را آلوده نکردید.»
====================================
پیامبر اکرم(ص)، اولین روضه خوان امام حسین(ع)
پیامبراکرم(ص) با چند نفر در کوچه میرفتند. هفت، هشت تا بچه، قاطی هم بالا و پایین میپریدند، بازی میکردند. گرد و خاک بود. رسول اکرم(ص) وارد این بچهها شدند. یکی از این بچهها را بغل کردند و به سینه چسباندند و سر را روی سینه گذاشتند و بعد آمدن کنار کوچه، چهار زانو نشستند و بچه را روی زانو نشاند و یک دست به سر گوش کشید و بوسید و هی به به، آفرین و عزیز دلم گفت. این دیگر کی است؟ بعد هم بچه را فرستاد تو بازی و خودش راه افتاد. آقا این کی بود؟ فرمودند: از ته کوچه که داشتم میآمدم حسینم را قاطی بچهها دیدم بازی میکند. بعد حسینم که راه می افتد این بچه دنبال او میدوید، هر جا که حسینم پا میگذارد، این بچه خاک را بر میدارد و به خودش میمالد. حسین من هفتاد و دو یار دارد که یکی از آنها این بچه است.
===================================
«السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلِیَاءَ اللَّه»[14]
پیامبر(ص) فرمود: هر چشمی بعد مردن گریان است، مگر چشمهایی که برای حسین من گریه کرده باشد.
رسول خدا(ص) در اتاق امیرالمؤمنین(ع) نشسته بودند و امام حسین چند دقیقه بود که به دنیا آمده بود. به پیامبر(ص) خبر دادند که بچه به دنیا آمد. الآن میشورند و لباس تن ایشان میکنند. فرمود: این بچه را نشورید او پاک به دنیا آمده، بدنش شستن نمیخواهد. فقط لباس بپوشانید. در اتاق را باز کرد و با امیرالمؤمنین(ع) با حسن(ع) که یک سالش بود، کنار رخت خواب زهرا(س) نشستند. قنداقه را برداشتند، دست حضرت دادند. یک نگاه به قیافه بچه کرد سرش را روی سینه بچه آورد، وقتی سرش را بلند کرد، زهرا(س) دید تمام صورت پیامبر خیس است. بابا چرا گریه کردی؟
«وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَنِ»[15]
پیامبر یک مقدار از حوادث روز عاشورا را گفت. که این بچهات با هفتاد و دو تن گرفتار میشوند، به تشنگی میخورد و یارانش را سر میبرند. بچههایش را میکشند.
«أَخْبَرَ النَّبِیُّ ص ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ بِقَتْلِ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَنِ بَکَتْ فَاطِمَةُ بُکَاءً شدیداً»[16]
آخر می گویند: به زن زائو خبر بد ندهید؛ ولی این جا چارهای نبود.
«وَ قَالَتْ یَا أَبَهْ مَتَی یَکُونُ ذَلِک»[17]
این قضیه کی هست؟
«قَالَ فِی زَمَانٍ خَالٍ مِنِّی وَ مِنْکِ وَ مِنْ عَلِیٍّ»[18]
آن روزی که این حادثه اتفاق می افتد من و بابایش علی هم نیستیم. داداش او هم نیست. تو هم نیستی.
«فَاشْتَدَّ بُکَاؤُهَا»[19]
دیگر زهرا بلند شد نشست و بلند بلند گریه کرد.
«وَ قَالَتْ یَا أَبَهْ فَمَنْ یَبْکِی عَلَیْهِ وَ مَنْ یَلْتَزِمُ بِإِقَامَةِ الْعَزَاءِ لَه»[20]
==================================
برکات شرکت در مجالس عزاداری اباعبدالله(ع)
برای حسین(ع) کی گریه میکند؟ کی برایش جلسه میگیرد؟
«فَقَالَ النَّبِیُّ یَا فَاطِمَةُ إِنَّ نِسَاءَ أُمَّتِی یَبْکُونَ عَلَی نِسَاءِ أَهْلِ بَیْتِی وَ رِجَالَهُمْ یَبْکُونَ عَلَی رِجَالِ أَهْلِ بَیْتِی»[21]
آنقدر زن بیاید، که بیشتر از مرگ بچه خودش بر حسین تو گریه کنند. برای بچه خودش یک دفعه تا شب چهل و یا هفت گریه میکند، تمام میشود. اما این زنها تا آخر عمر این گریه را دارند.
«وَ رِجَالَهُمْ یَبْکُونَ عَلَی رِجَالِ أَهْلِ بَیْتِی»[22]
مردها و جوانهایی بیایند که برای حسین تو عزاداری کنند و گریه کنند. (آن روز کنار بستر زهرا(س)، پیامبر قیافه ما را میدیده است.)
امام صادق(ع) میفرماید: «آنها میشنوند ولی مادرم زهرا(س) بالا سر شما است، با شما گریه میکند»،
«وَ یُجَدِّدُونَ الْعَزَاءَ جِیلًا بَعْدَ جِیلٍ»[23]
فاطمه جان، این مجالس و این گریهها تمام شدنی نیست، ادامه دارد. پیامبر به حضرت زهرا(س) ا فرمود:
«فَإِذَا کَانَ الْقِیَامَه»[24]
فاطمه، در قیامت خدا به تو دستور میدهد سراغ کل زنهایی که برای حسین تو گریه کردند، بروی. و به من هم میگوید:
«أَشْفَعُ لِلرِّجَال»[25]
برو سراغ هر کس که با حسین(ع) تو بوده
«وَ کُلُّ مَنْ بَکَی مِنْهُمْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَیْنِ»[26]
دخترم، من دست همه گریه کنها را میگیرم، تو هم دست همه زنها را میگیری.
«أَدْخَلْنَاهُ الْجَنَّةَ»[27]
و با خودمان به بهشت میبریم.
«یَا فَاطِمَةُ کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[28]
همه چشمها قیامت گریان است.
«إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَیْن»[29]
مگر چشمهایی که برای حسین(ع) تو گریه کنند.
===================================
ذکر مصیبت
روز عاشورا بعد از ظهر بود، دورش را گرفتند. کسی از یاران دیگر نمانده بود. خانمها گفتند: آقا اگر دین به ما اجازه میدهد، مردی برای شما نمانده، ما اسلحه برداریم از شما دفاع کنیم. ما با دشمنها وارد جنگ بشویم. آقا فرمودند: نه عزیزان من، شما بمانید من دیگر باید بروم. یک نگاهی به همه کرد و خداحافظی کرد.
«عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَام»[30]
اما به این سادگی نبود، صدای ناله زن و بچه به آسمان بود. خودش هم مثل ابر بهار گریه میکرد. بعد هم یک خداحافظی با زینب کبری(س) کرد. دست را روی قلب خواهر گذاشت، خواهرم تحمل کن. گفت حسین جان چه کنم؟ حضرت فرمود: با خدا معامله کن. تکیه به خدا کن. سوار بر مرکب شد. دیگر همه دل بریدند، میخواهد برود. دید مرکب راه نمیرود، من که با همه خداحافظی کردم، بچهها را که بوسیدم. با خواهرم که خداحافظی کردم. اسب، تو چرا نمیروی؟ چشم اسب هم دارد اشک میریزد. دید سکینه جلوی اسب آمده است. بابا میخواهی بروی؟ مولا پیاده شد، روی خاک نشست. حداکثر سنی که برایش نوشته بودند، سیزده سالش بود. نشاند بغل دست خودش، گفت: بابا، صبح تا حالا که برای این تک شهدا میدان میرفتی، بر میگشتی. الآن که داری میروی هم بر میگردی؟ دخترم نه، دیگر این آخرین باری است که من میروم. ولی دیگر بر نمیگردم. بابا نمیشود یک کاری برای ما بکنی؟ چی عزیزم؟ قبل از رفتن، خودت بیا ما را به مدینه برگردان. سکینه جانم من که دیگر وقتم تمام شده است، نمیگذارند که من برگردم. بابا تو از من یک درخواست کردی من نمیتوانستم جواب تو را بدهم. حالا من از تو یک درخواست بکنم؟ بچه بلند شد دست به گردن پدرش انداخت، صورت بابا را روی سینهاش گذاشت. بابا را بوسید، بابا چی کار کنم؟ سکینه جان آن که من از تو میخواهم این است که آنقدر زیاد برای من گریه نکن. حضرت به میدان آمد، حمله کرد. ترسیدند، راه باز کردند. وارد شریعه شد؛
«الْمَاءَ حَتَّی تَشْرَبَ»[31]؛
قصد کرد یک خورده آب بخورد. «و رماه حصین بن الامیر بسهم فی خده»؛ «هنوز آب را ور نداشته بود یک تیر به صورتش زدند. گردن اسب را گرفت، سرش را نزدیک آب برد.» به اسب گفت:
«أَنْتَ عَطْشَان»[32]؛
«تو هم که تشنهای و من هم تشنه هستم.»
«وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاء»[33]؛
«به خدا قسم تا تو آب نخوری، من نمیخورم.»
از یک حیوان این جور پذیرایی میکنند، آن وقت ما یک عمری بیاییم گریه کنیم و نماز بخوانیم و روزه بگیریم، چه جوری از ما پذیرایی میکنند، خدا میداند.
«فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ کَلَام»[34]
اسب وقتی سخن اباعبدالله(ع) را شنید پوزش را از نزدیک آب تا جایی که میشد بالا آورد. گردن را بالا نگه داشت. یعنی تو تشنه باشی و من آب بخورم.
«وَ لَمْ یَشْرَب»[35]؛
«آب نخورد.»
تو شریعه بود که یک مرتبه جارچیها با هم صدا زدند. به خیمههای اباعبدالله(ع)حمله کردند. حضرت بدون اینکه وقت کند آب بخورد، بیرون آمد. به طرف خیمهها پیچید، دشمن عقب نشینی کرد. وقتی آمد کنار خیمهها بچهها و خواهرها و زنها بیرون ریختند، دیدند صورت و پیشانی زخم است. فریاد زن و بچه بلند شد.
«و تطمن وجوههن»
شروع کردند به سر و صورت زدند. فرمود:
«فقال لهن مهلا»
گریه نکنید.
«فان البکاء عماکم»
الان گریه نکنید، آن وقت فریاد زد،
«یا زینب، یا کلثوم، یا یَا سُکَیْنَةُ یَا فَاطِمَةُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَام»[36]
دیگر برای اسارت آماده بشوید. برای سیلی خوردن، تازیانه خوردن، آماده بشوید. نمیشود که از مادر من ارث نبرید. نمیشود که فقط فاطمه(س) سیلی بخورد. نمیشود که قنفوز مادرم را بزند، شما را نزنند. حرکت کرد وقتی یک ذره دور شد، زینب کبری(س) گریبان چاک زد و روی خاک افتاد. دوباره برگشت کنار زینب نشست. شما کسی را که غش میکند با چی به هوش میآورید؟ آب نبود. خم شد صورتش را نزدیک صورت زینب آورد، شروع کرد گریه کردن اشک چشم روی صورت ریخت. خواهر چشم را باز کرد، دید حسین(ع) است. سر زینب(س) را به دامن گذاشت. خواهرم جدم رفت، بابام رفت، مادرم رفت، برادرم رفت، چرا این قدر بی تابی میکنی؟ بعد امام حسین(ع) رفت وارد معرکه شد. امام صادق(ع) میفرماید: بابای من وسط معرکه، سی و سه تیر به بدنش آمد. سی و چهار زخم شمشیر هم به ایشان خورد. ایشان در جای دیگر میفرماید: نیزه دست خودش را روی زمین فرو کرد، همانطور که روی مرکب نشسته بود، آرام به نیزه تکیه داد. همان طوری که به نیزه تکیه داده بود، پیشانی را مورد حمله قرار دادند. دامن پیراهن را بالا زد تا اینکه جلوی خون پیشانی را بگیرد، نمیدانم چند نفر ولی از همه طرف شروع به سنگ باران کردن، کردند. این جا یک جمله مال زینب کبری(س) است. مثل اینکه دختر علی(ع) تو این شلوغی بالای بلندی آمده بود. زینب کبری(س) میگوید: آن وقتی که تکیه داده بود یک نفر آمد جلو، یک شمشیر به سرش زد عمامهاش پر خون شد. عمامه را نمیشد نگه داشت. عمامه را برداشت، سرش برهنه شد. اسب آمد در گودال، دست و پایش را پهن کرد که تا ارتفاع اباعبدالله(ع) را با زمین کم کند. آرام پایش را از رکاب در آورد، میخواست خودش پیاده شود، نشد به زمین افتاد.
بلند مرتبه شاهی زر به زیر افتاد
اگر غلط نکنم، اسب بر زمین افتاد
زینب میگوید:
«فحمل علی من کل جانب»
تا دیدند افتاد از همه طرف ریختند. در گودال یکی با پا روی شانهاش، روی دستش، دیگری روی سرش و روی پایش آمد. یک مرتبه دیدند شمر آمد، راه برایش باز کردند. جلو زن و بچه با دو زانو آمد و رو سینه نشست.
او میکشید و من میکشیدم
او خنجر از کین من ناله از دل
او میبرید و من میبردیم
او از حسین سر من از حسین دل
حجة الاسلام حسین انصاریان
====================================
پی نوشتها:
[1]. شیخ قمی، مفاتیح الجنان، زیارت وارث
.[2]سوره آل عمران، آیه 37
[3] . سوره فاطر، آیه 10
[4]. سوره فاتحه، آیه 7
[5] . همان
[6]. شیخ قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل
.[7] سوره فصلت، آیه 30
[8]. همان
[9]. همان، آیه 31
[10]. همان
[11]. همان
[12] . سوره الرعد، آیه 23
[13]. همان، آیه 24
[14]. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت وارث
[15]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 292
[16]. همان
[17]. همان
[18]. همان
[19]. همان
[20]. همان
[21]. همان
[22]. همان
[23]. همان
[24]. همان
[25]. همان
[26]. همان
[27]. همان
[28]. همان
[29]. همان
[30]. همان، ج 45، ص 47
[31]. همان، ج 45، ص 51
[32]. همان
[33]. همان
[34]. همان
[35]. همان
[36]. همان