شهادت امام سجاد علیه السلام
تاریخ ارسال:د, 1395/12/23 - 20:56 شناسه: 1222
شهادت امام سجاد علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
رَضِیتُ بِاللَّهِ رَبّا وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ نَبِیّا وَ بِالْإِسْلامِ دِیناً وَ بِالْقُرْآنِ کِتَاباً وَ بِالْکَعْبَةِ قِبْلَةً وَ بِعَلِیٍّ وَلِیّاً وَ إِمَاما وَ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَئِمَّةً اللَّهُمَّ إِنِّی رَضِیتُ بِهِمْ أَئِمَّةً فَارْضَنِی لَهُمْ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ؛
«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا»؛ «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم»؛
دریا به دیدة تر من گریه میکند
فرمود: البَکائون خمسه؛ پنج نفر گوی گریه را در عالم ربودند آدم و حوا یعقوب فاطمة زهرا ـ سلام الله علیها ـ پنجمیشم امامسجاد ـ علیه السلام ـ گفتن آقا چقد گریه میکنی؟ فرمود: چی میگی اینکه من دیدم که ندیدی که، بمیرم برات قربون قبر خاموشت برم آقا یعنی میشه راه بازشه اینآ اربعین برن بریم اونجا اینجوری جمع بشیم دور هم.
دریا به دیدة تر من گریه میکند
آتش زسوز حنجر من گریه میکند
سنگی که میزنند... خدا کنه دروغ باشه
سنگی که میزنند به فرقم به روی بام
بر زخم تازة سَرِ من گریه میکند
هر که رفته بقیع و اون قبر دیده بیشتر میسوزه، خدا خیر بده آقای سازگار، این غزل از آقای سازگار واقعاً طبق مقتل سروده خیلی قشنگه.
از حلقههای سلسله خون میچکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه میکند
وقتی سهلبنساعدی زنجیر را برداشت دید از زیر زنجیر خون داره میریزه پایین آقا فرمود: دستمال داری؟
ریزد سرشک دیدة اکبر به نوک نی
داداشم که پنج سال بزرگتر بود از بالا نی به من نگاه میکنه و گریه میکنه واسم آره والله
ریزد سرشک دیدة اکبر به نوک نی
اینجا به من برادر من گریه میکند
خیر برادری ببینی انشاءالله
وقتی زدن خنده به اشکم زنان شام
ما گریه میکردیم و اونا کف میزدن و میخندیدن
وقتی زدن خنده به اشکم زنان شام
دیدن رقیه خواهر من... شب عاشورای حضرته، کنار قبر فاطمة معصومه تو شریفترین شهر کرة زمین ایران مقدس قم جوانها برا غربت زینالعابدین عاشورایی گریه کنید کربلایی گریه کنید بخدا امروز از عمهام فاطمة معصومه خواهش کردم گفتم عمه بیا یه قدم بخدا، خانمآ اگه اومد پذیرایی کنید ازش، این یکیش کشت منو.
رأس حسین بر همه سر میزند ولی
چون میرسد برابر من گریه میکند
ای اهل شام پای نکوبید بر زمین
چرا؟
که اینجا ستاده مادر من گریه میکند
زنهای شام هلهله و خنده میکنند
جایی که جد اطهر من گریه میکند
بقیهاشُ دیگه نمیخونم وقت گرفته میشه میخوام خیلی حرف بزنم امشب مال حضرت ببینیم یک ذره از حق این مظلومیت آقارو میتوانیم امشب اداء کنیم انشاءالله، هدیه به ساحت مقدس اهلبیت پیغمبر خاتم الأنبیاء و اهلبیتش بهخصوص مظلومین مدفون در بقیعش از اینجا دسته گلی زیبای قمی هدیه کنید صلوات بر محمد و آل محمد.
ولادت امام سجاد علیه السلام
عرض کنم که آقا امامسجاد ـ علیه السلام ـ روز عاشورا 22 سال و پنج ماهشه چون متولد پنجم شعبان 38 در زمان جنگ صفین امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ آقا در مدینه متولد شدند از مادری که دختر شاه ساسانی ایران است وقتی که لشکر اسلام آمد و ایران فتح شد مدائن بر سلطنت فرو ریخت دو تا خانم دو تا بانو از شاه یزدگرد سوم شاه ایرانی اسیر شدند اونا هم که میدانید به دین زردشت بودند و خداپرست و موحد بودند نکاح شرعی صحیح داشتن عرض شود بر اینکه اسیر شدن وقتی آمدند در مسجد مدینه در زمان خلیفة دوم است آمدن در مسجدالرسول مسجدالنبی در مدینه آمدن که این بهعنوان غنائم جنگی به حکم قرآن کریم مردانی که غیرمسلم هستند و در جنگ اسیر میشوند بهعنوان عبد و زنانشون بهعنوان کنیز خرید و فروش و بیع مسلمین «مَلَکتْ أَیْمَانُکمْ»؛ (نساء: 3) آیه قرآن است تقسیم میشدند عمر آمد سراغ این دو بانوی بزرگوار که یکیش شهربانو مادر امامسجاد ـ علیه السلام ـ خواست دست دراز کنه و حجاب حجاب داشتن خواست دست دراز کنه و حجاب از عرض شود بر اینکه از خانم بردارد این بانو دستش زد و گفت سیاه باد روز هرمز، عمر فارسی نمیفهمید تازیانهاشُ کشید اینجا خیلی شجاعت داشت که به این بانو بزند آقا امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ از جا بلند شد من در پرانتز یه چیزی بگم دوازده چیز است در قرآن کریم و دین مقدس اسلام أنفال است «یَسْأَلُونَک عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکمْ وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ»؛ (انفال: 1) یکی از چیزهایی که انفال است و ملک حجتالله امام معصوم است اسیرانی هستند که در جنگی اسیر میشوند که به اذن امام معصوم نباشد غنائمش و مرد و زنش هر چه هست ملک حجتالله است در بین هلالین این مطلب را بچه شیعهها بدانید انفال دوازده چیز است یکیش غنائم جنگی است اعم از پول حیوان زمین و مرد و زنی که اسیر میشوند این ملک امام معصوم است به تفسیر مراجعه کنید بنابراین کل این مجموعهای که آمده بودند چون زیرنظر امیرالمؤمنین نبود فرماندة جنگ حجتالله معصوم نبود کلش ملک مولا امیرالمؤمنین بود آقا پا شد فرمود: تو که نفهمیدی این فارسی چی گفت گفت این به من فحش داد آقا فرمود تو که فارسی نمیدانی چطور میگی به تو فحش داد اینکه به تو فحش نداد این گفت:سیاه باد روز هرمز جدشون
مادر امام سجاد علیه السلام
پاشه ببینه من اسیر کی شدم، گفت خب این حرفها نیست باید ما اینارو واگذار کنیم به مسلمین آقا فرمودند: رسولخدا به من فرمود: اُسراء بله ولی بزرگ زادگان را حق فروش نداری گفتم باید چیکار کنیم فرمود: اینو از حق من ببینید اختیار را با خودش بگذارید اومدن گفتن خانم شما که اینجا نشستهاید از بین اینایی که تو این مسجد نشستهاند چه کسی را بهعنوان آقای خودت شوهر خودت انتخاب میکنی؟ گفت انتخاب با منه؟ آقا به فارسی فرمود: بله از جا بلند شد آمد کنار امامحسین ـ علیه السلام ـ ایستاد فرمود: این آقا شوهر منه این آقا مال من باشه گفتن تو که از ایران داری میای فارس هم هستی این آقام که از مدینه بیرون نیامده ایران نیامده تو اینو از کجا میشناسی؟ گفت: ما ایرانیا معرفتمون بیش از شما عربهاست حالا هم همینجوره گفت چطور گفت من خواب دیدم خاتم الأنبیاء و عیسیبنمریم و فاطمة زهرا اومدن سراغ من پیغمبراکرم فرمود: من آمدهام تو را خواستگاری کنم برا پسرم حسین من گفتم کیست؟ آقارو نشون من داد من آقارو تو خواب دیده بودم و خاتم الأنبیاء فاطمة زهرا ـ سلام الله علیها ـ این آقارو من از اونجا به عقد در آوردند من مال این آقا هستم بعد عرض شود بر اینکه بله خب ایشون شد همسرش و خواهر ایشونم همسر محمدبنابیبکر باجناق هستند با همدیگر این شد همسر آقا امامحسین ـ علیه السلام ـ بعد ایشون گفتش که من شبی که لشکر اسلام لشکر عمر داشت میاومد اسلام که نه لشکر عمر داشت میاومد من شب خاتم الأنبیاء را خواب دیدم فرمود: فردا طلیعة لشکر اینا میرسند به اینجا تو و خواهرت خودتونُ بندازید قاطی فرار کنید منم کمکتون میکنم بیائید قاطی اُسراء بیائید مدینه به ضمانت من من تو را به امامحسین ـ علیه السلام ـ میرسانم راه اومدن من و مسیر من اینجوری بوده این مادر امامسجاد ـ علیه السلام ـ است به فرمودة محقق بزرگوار و محدث صحیحنویس آشیخعباس قمی ـ قدس الله سره ـ از صحیحنویسان تاریخ این بانو در همان ده روز اولی که امامسجاد ـ علیه السلام ـ را زایمان کرد در مدینه از دنیا رفت امامسجاد ـ علیه السلام ـ بدون مادر و با توسط همسران دیگر آقا امامحسین ـ علیه السلام ـ رشد کرد و بزرگ شد وإلا مادر ایشون همان ده روز اولی که بانوان بعد از زایمان استراحت میکنند در بستر مادر ایشون از دنیا رفت کنار قبر فاطمه مادر مولا امیرالمؤمنین قبرش مطهر مقبرة بنیهاشم این منطقه است ایشون هم اونجا دفنه سکینهخاتون است رباب است امالبنین است این بانوان آقایون اینجا قبر مطهرشون است این خب مادرش حالا یه سرنوشت مختصری از امامسجاد ـ علیه السلام ـ بفهمید این بانو چقدر عظمت دارد برهان مال کجا میخوانیم ما همینجا میخوانیم از اینجا بفهمید که این بانو چقدر عظمت دارد هر خانمی قابلیت برای اینکه حجتالله را در رحم خودش پرورش بدهد ندارد پنجم شعبان شعبان، رمضان، شوال، ذیالقعده، ذیالحجه، پنج ماه 38 تمام میشه 39 ـ 40 امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ که شهید شد آقا امامسجاد ـ علیه السلام ـ دو سال و چهل و پنج روزش بوده از عمر شریفش گذشته بوده این تاریخ معتبر موثقه روز عاشورا 22 سال و پنج ماهشه در حالی که امامباقر ـ علیه السلام ـ چهار سال الا یک ماه چهار سال یک ماه کم یا سه سال و نیمشه همسر ایشون فاطمه دختر امامحسن مجتبی ـ علیه السلام ـ یکی از همسراش که مادر امامباقر ـ علیه السلام ـ است و عبدالله باهر این دو برادر و یک خواهر از این فاطمه دختر امامحسنمجتبی هستند که 18 ساله بود روز عاشورا یا 16 ساله و در کربلا هم حضور داشت و الان یک تیکهای از مصائب ایشون را خدمتتون عرض میکنم.
امام سجاد علیه السلام در کربلا
این از این تولدشان تا اینجا و اما از اینجا به بعد در سن 57 سالگی مثل فردایی سال 95 در سن 57 سالگی 35 سال بعد از واقعة کربلا امامسجاد ـ علیه السلام ـ در قید حیات بوده و بعد از آنکه به اذن واحد خدای منان برای بقای اامت آقا امامسجاد ـ علیه السلام ـ زینالعابدین روز عاشورا جوری حالا بیمار بوده تب بوده ضعف بوده من دیگر بقیهاش را قدم به فهم این قصة کربلا نمیرسد که حجتالله واقعاً بیمار بود نبود اینجا برده بودنش در عرش بود بالا بود کنترل بود چی بود اجملاً میدانم برای حفظ امامت در حفظ خدای منان امامسجاد ـ علیه السلام ـ از کربلا جان سالم به در برد ولی بیماری و تبش در تاریخ کربلا موجود هست و ضعف شدید بر بیماری حضرت در تاریخ کربلا موجود است این را باید عرض کنم ولی آن قصهاش را هم نمیدانم واقعاً در چه حدود در چه جور لحظة آخر که آقا امامحسین تشریف آوردند برای وداع آخر ودایای امامت را تحویل امامسجاد ـ علیه السلام ـ دادند و رفتند آنجایی که تشریف دارند ـ سلام الله علیه ـ امام را به حالت عادی برگرداندند و فرمودند: بابا جانم پاشو وداع امامت را تحویل بگیر من دارم میروم آقا بلند شد نشست فرمودند: که ها خیلی بابا جان چهرة چهرة غریبی است (أین حبیب) آقا فرمود: قد قتلت کشته شد این زهیرم قد قتلت، یک غلامی ما داشتیم اسمش جون بود این جون؟ قد قتلت أین أین أین یکی یکی سؤال کرد رسید أین قاسم؟ قد قتلت، أین عمی العباس؟ قد قتلت، تا رسید به این جمله که فرمود: أین أخی علی؟ آقا علیاکبر ـ سلام الله علیه ـ یازدهم شعبان 33 پنج سال از امامسجاد ـ علیه السلام ـ بزرگتر است وقتی که در مجلس عبیدالله ابن زیاد سر علیاکبر ـ سلام الله علیه ـ در طشت بود و امامسجاد هم آمد و کنار عمهاش حضرت زینب نشست عبیدالله گفت این سر کیه یکی یکی سراغ سرها را میگرفت گفتند این سر عباس است گفت چطوری شده اینقدر لح شده توضیح دادند چون سر ابالفضل شناخته نمیشد حضرت وقتی از اسب واژگون شد حالا که شب عزاست شما هم خوب پای من میآیید با من میآیید یک مقدار هم اذیت میشوید ولی شب شب عزاست کو عام که به کوی تو دوباره حالا که دارم میگویم و داری میآیی با من رفتی اباالفضل ـ سلام الله علیه ـ عمود به سر و تیر به چشم و بدون دست از اسب واژگون شد پای حضرت در رکاب گیر کرد واژگون شد است آقا را به صحرا میکشید لذا وقتی سید حسین بزرگوار این عالم جلیلالقدر به امامحسین عرض کرد آقاجان ما دیدهایم صورت شهداء را بوسیدهای علیاکبر را جون را حبیب را اما هر چی میگردم پیدا نمیکنم آیتالله سیدحسین آقا هر چی فکر میکردم پیدا نمیکنم صورت عباس را بوسیدی فرمود: چی میگویی سید مال عباسم صورت نمانده بود له کرده بودند صورت حضرت را خب شیعه کجا بگوید تا شب گریه اینجا نگوید کجا بگوید واقعاً اگر از اعضای حاضر انجمن عذرخواهی میکنم از مادرم زهرا از حضرت معصومه اگر آمدند از امامزمانم آقا وقتی فرمودند: عرض کرد باباجون أن أخی علی؟ داداشم علیاکبر عبیدالله گفت پس این کیه گفتند علیبنالحسین است گفت پس این سر علی آن هم علی آقا به صدا درآمد آقا به فریاد درآمد فرمودند که به صحبت آمدند فرمودند که کان لی اخ اکبر منی قتلتمه آخه آن گفت الیس الله قد قتل علیا مگر خدا علی را نکشت پس این را هم که میگویید علی است آقا فرمود: کان لی اخ اکبر منی قتلتمه یک برادر بزرگتر داشتم آن هم اسمش علی بود بابام میگفت حالا که علی را ؟؟ میکنند بر فراز هفتاد هزار خطبة نماز جمعه من هر چی پسر خدا بهم بده میگذارم علی این پنج سال از من بزرگتر بود شما کشدش که میخواستند آقا را همانجا شهید کنند حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ بلند شد افتاد رویش با آن جملهای که
امام سجاد علیه السلام در مجلس عبیدالله
امامسجاد تو مجلس عبیدالله گفت عبیدالله گفت گردنشو بزنید جوانها زینبکبری از جا بلند شد افتاد روی امامسجاد فرمود: اول مرا بکشید بعد این را من نمیگذارم دیگر دو سه جا زینبکبری به داد حجتالله رسید یکیاش اینجا بود یکی روز یازدهم محرم که همه را سوار کردند امامسجاد را هر چی سوار میکردند میافتاد زمین شتر هم برهنه است یعنی جهاز و هیچی ندارد حتی یک پارچه هم رویش ننداخته بودند علت اینکه من روی دوشک نمیشینم این ایام من روی دوشک نمیشینم روی منبر به خاطر همین است که آقای ما را سوار بر شتر بیجهاز کرده بودند آنوقت هم شتر را ملعونها یک شتر لنگ آورده بودند یک پایش کوتاه بود هی لنگ میزد آقا را زنجیر آوردند به گردن انداختند زیر پا، پاهای آقا را زیر شکم شتر قفل کردند دستها را از پشت و زنجیر را انداختند به گردن آوردند زیرشکم شتر این شتر هم لنگ میزد لنگ که میزد پای آقا به کمر شتر سائیده میشد پاهای حضرت زخم شده بود گردن حضرت هم زنجیر زخم کرده بود هی میسائید آقا را به زنجیر بسته بودند عبور دادند از قتلگاه وقتی به قتلگاه رسیدند زینب و امکلثوم و رقیه و رباب و سکینه و ریختن زمین و ریختن به این اهلبیت و امامسجاد را بستهاند نمیتوانست پیاده بشود زینبکبری داشت با بدن حرف میزد یا رسول الله هذا حسینک بالعراء مصدوم الامامة و الرضا و مقطع الأعضاء یهو دید امامسجاد الان جون میدهد بدن را گذشت زمین و پرید آقا را بغل کرد گفت عمهجانم قربانت بروم مالی عدو کجو بنفسک یا بقیت الماضی چرا با خودت اینطوری میکنی عزیز من طوری نیست شهادت کرامت ماست اینجا خدا میداند چه صحن و سرایی میسازند امامان جور مثل صدامها معاویهها متوکلها میآیند خراب کنند مگر میشود زمان متوکل ده سال و خوردهای حکومت کرد هفده بار خراب کردند قمیها و بصرهاییها و شیعیان ساختند اینجا علم برافراشته میشود اینجا روزی میآید به شرح من یک اربعین سی آقا فرمود: عمه اینا ما را مسلمان هم نمیدانستند اونجا امامسجاد بدن بابا را دید که فرمود به اندازة نگین انگشتر جای سالم به بدن بابام نبود شب عاشورای حضرت بخدا خودمم دلم برای مدینه تنگی میکند خودمم برای قبر غریبش تنگی میکند ببخش اگر اذیت میشوید یک مقدار ولی خب باید گفت این مشکلات را آقا را چهل منزل اینجوری بردند تا شام تو مسیر هم خب من این را به شما عرض کنم آنهاییکه اسیر میبرند که استراحت ندارد غذای کافی بهشون نمیدهند تو اون مسیر حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ تو مسیر نماز شبش را نشسته خواند امامسجاد فرمودند: شیخمفید نقل میکند امامسجاد فرمودند: عمهجانم شما شوم عاشورا کنار خیمه سوختهها با اینکه تشنگی کشیده بودید صبح تا شب اینقدر دویده بودید این بچهها را جمع کرده بودید نماز شب ایستاده خوندی اینجا نشسته میخوانی فرمود: عمهجانم این غذایی که مال این بچهها میدهند خب کفاف نمیدهد بچهها گرسنهاند من غذای خودم میدهم به این بچهها میخورند فرمودند: عمهجانم سه روز هست من هیچی نخوردم زانوهام دیگر قوت ندارد راه بروم سلام خدا بر لوط ابن یحیی ابو مخنف خیلی مقتل خوبی است خیلی مقتل خوبی است سروان اهل علم زینبکبری وقتی که دید دارند میسوزانند و غارت میکنند و سرش را جدا میکنند و گوشواره میکنند میکشند وظیفهاش حفظ ولیالله حجتالله بود دوید تو خیمه کنار امامسجاد که روی یک پوست گوسفندی استراحت کرده بود به حال همونی که نمیدانم چه جور خولی آمد تو ببینید مقتل ابومخنف را کاش که آورده بودم آمد تو زینب دید آمده تو ایستاده بود که یهود اینها میریزند تو آقا را لگدمال نکنند نکشند شهید نکنند حفظ کرده بود ایستاده بود کنار حضرت خولی با سیلی زد به زینب، زینب کنار آقا خورد به زمین حالا که خوب ادب میکنی بگویم برایت دست کرد و مقنعة زینب را از سرش کشید یا أباعبدالله آقای من زینب پاشد زینب پا شد ایستاد کنار امامسجاد دید نمیگذارد دست کرد و این پوستی که زیر بدن آقا بود کشید آقا را دمر انداخت روی خاکم پوست را برداشت و رفت امامسجاد این همه حالا اینها را برای چی میگویم برای اینکه ببین این همه مشاکل و این همه مصیبت این همه رنج غم غصه اذیت و آزار رسیدند به شام زمان حکومت زمان امامت حضرت حجاجبنیوسف ـ لعنت الله علیه ـ عبدالملک مروان علیه لعنه آمد کوفه مصعببنزبیر ـ لعنت الله علیه ـ که مختار را کشته بود کشت حاکم شد حجاج را فرستاد در حجاز مکه را محاصره کرد و عبدالله زبیر را کشت و بدنش را به دار زد و گوشتهاش گندید و ریخت زمین کبوترها توش خانه کرده بودند حجاج بر عراق حاکم شد هفتاد هزار نفر را خودش کشت وقتی مرد هشتاد هزار زن و مرد پنجاه هزار مرد سی هزار زن همه برهنه تو زندانهای حجاج بودند زمان حکومت حضرت یک همچنین حکومتی است عبدالملک مروان است و چهار تا تولهاش و عمربنعبدالعزیز و آخر هم هشامبنعبدالملکبنمروان آقا را به زهر جفا مثل فردایی راحت کرد راحت کرد شهید کرد ولی راحت کرد این همه رنج و غم و مصیبت و کتک امامسجاد در بحرالمصائب دیدم امامسجاد فرمود بچههای شام میآمدند دم خرابه به ما سنگ میزدند خواهرم رقیه نشسته بود دید دارند سنگ میزنند از جا بلند شد برود به عمهام پناه ببرد یک سنگ خورد توی سرش خورد زمین خیلی گریه کرد عمهام خواهرم رقیه تمام این مشاکل امامسجاد من از بان خود حضرت قبل از آنکه سخنرانی آقا را عرض کنم عرض شود بر اینکه من پنج شش تا مقتل دیدم که اینو نقل کردم نعمانبنمنذر مدائنی شنیدهاید
الشّام الشّام الشّام
به امامسجاد عرض کرد آقاجان کجا تو این مسیر از کربلا تا کوفه بعد هم از کوفه برگشتن به شام کجا به شما خیلی سخت گذشت با این همه رنجی که در کربلا دیده بود حضرت آقا سه بار فرمود: الشام الشام الشام عرض کرد آقا علیاکبر، علیاصغر تیر به گلو آن قتلگاهی که شما دیدید آن بدنهایی که أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ؛ هر بدنی تو یک گوشه از صحرا افتاده بود پخش کردند بدنها را توی صحرا برای اینکه اسبها بدوند بتوانند بکوبند و بروند بدن تو صحرا پخش کرده بودند أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ؛ گفت چرا آقا فرمود: چون تو شام من با اجازة عزیزان از بزرگان انجمن عزیزان سروران و بهخصوص سادات اهل مجلس مطمئن باشید که اگر خودم سید نبودم اینجوری مال اجدادم روضه نمیخواندم اگر غیرسید بودم میگفتم نباید ما اینجوری بگوئیم اما حالا که خودم جدمُ اینجوری زدند و عمهام را اینجوری ناموسم را اینجوری زدند گفت: آقا چرا فرمود: در شام هفت تا مصیبت بر ما وارد شد که تو کربلا وارد نشد گفت: آقا چی فرمود: وقتی ما را وارد کردن مردان شام شمشیر برهنه کرده بودند هی با شمشیر به ما نهیب میکردند میآمدند نزدیک ولی با چوب و نیزه میزدند تو سر و شانة ما نیزهها را استوار کرده بودند دور ما را احاطه کرده بودن زنها دورشون تنبُک میزدند اینها ما را با چوب و سنگ میزدند فرمود: سرهای شهداء را آوردند زدن به نیزه آوردن میان اسراء میان اهلبیت که آقا به سهل ساعدی فرمود: برو پول بده به این نیزهدارها به این نانجیبها پولکیاند خیلی پول بهشون بده بگو سرها را از بین اهلبیت ببرند بیرون حواس مردم برود به سرها اینقدر به ناموس ما نگاه نکنند خدا نصیبت نکند به حق امیرالمؤمنین یا صاحب الزمان آقای من عزای جدت است و ما هم سگ در خونة شمائیم برای شما هم که آمدن کاری ندارد آقا یک قدم روی سر ما بگذار منت بده بر ما میدانم دوست داری خودت هم داری خون گریه میکنی آقا بیا بنشین من بخونم تو گریه کن شما خودت دستت مال فرجت بیاد بالا فرمود: سرهای شهداء را آوردند به نیزهها دیدن میان اهلبیت سر بابام مقابل عمهام زینب بود سر عموم عباس با آن وضعی که نگفتم همهاش را برابر امکلثوم بود سر علیاکبر برابر سکینه و لیلا بود دو تا سر هم بود به نیزه بند نمیشد یکی سر علیاصغر یکی سر اباالفضل این دو تا سر به نیزه بند نمیشد ولی با این نیزهها بازی میکردند من عربی فرمایش حضرت را میگویم اما ترجمه نمیکنم تلخ هست برایم فرمود: روما سقت الرئوس بین یدیه بهاء؛ این را دیگر من ترجمهاش نمیکنم فرمود: از بالای بام زنهای شام به سر ما آب میریختند یک زن یهودی از بالای بام یک ظرف خاکستر ریخت روی سر من تو وسط من ترجمه کردم اینو تو وسط خاکسترها آتش بود افتاد تو عمامهام عمامهام سوخت سرم هم سوخت دستهایم هم بسته بود هر چی تکون میدادم نمیشد پوست سر من از آتش سوخت عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید فرمود: از طلوع تا غروب اینو خدمت شما عرض کنم من یک سفری که رفتم سوریه چند سال قبل سراغ گرفتم از این بچههای شام گفتم آقا دروازة ساعات کجاست منو بردند از دروازة ساعات تا مسجد اموی که آقایون را آوردند بلاتشبیه مثل اینکه آدم از سر چهار راه بیمارستان چهار راه بازار برود گلذار شهداء من یک مقدار تند راه میروم دیگر احیاناً یک ربع میآیم این راه را یک مقدار کسی آرام راه برود بیست دقیقه فرض کن مثلاً نیم ساعت بیشتر که نیست از دروازة ساعات تا مسجد آدم آرام راه برود من رفتم آرام راه برود بیست دقیقه نیم ساعت راه میرود فرمود: طلوع آفتاب که ما را آوردند غروب رسیدیم گفت چرا آقا فرمو تو تمام کوچهها ما را گرداند و سنگمان زدن اینجا یک جملة دیگر هم هست من آن را نمیگویم نمیگویم چه فحشهایی میدادند الهی بمیرم برایت فرمود: سه روز ما را پشت دروازة ساعات نگه داشتن شهر را زینت کردن وارد که شدیم شهر زینت بود زنها خضاب بسته کف میزدند تنبک میزدند شادی میکردند ما را که وارد کردند همه را به یک طناب بستن یک سر طناب به دست من بود یک سرش به دست عمهام زینب ناموس میکشد آدم را ناموس میکشد آدم را والا کتک و شهادت مال مرد در راه خدا کرامت است شهادت افتخار است فرمود: کرامت نه شهادت اما ناموس فرمود: بردند محلة یهودیها ما را میکشیدند وقتی ما را میکشیدن این بچهها میریختن روی هم با تازیانه میزدن خب مگر یک بچه چقدر طاقت دارد به یهودیها میگفتند پدر این پدران شما را کشته است میتوانید بزنیدش آنقدر یهودیها ما را زدن آنجا.... که انشاءالله میتوانی تحمل کنی اگر بانو حضرت معصومه تشریف دارند از ایشون عذرخواهی میکنم اگر حضرت زهرا دارد میشنود عذرخواهی میکنم اگر آقا امامزمان دارد میشنود آقا یابنالحسن مرا ببخش عذر میخواهم ازت باید بچه شیعهها بدونند فرمود: ما را بردن بازار برده فروشها بفروشند اینجا باز یک تکهای هست من دیگر نمیگویم چون خودت را میکشی محل سکونت ما را مکانی قرار دادن خرابهای بود کنار مسجد اموی شام اونجا قرار دادند این دیوارها شکاف داشت حالا حالت رو میگیرد والا میگفتم چه وضعی داشت یکبار میگویم براتون که این خرابه چه جور بود که اینجا کنار مسجد بود این دیوارها شکاف داشت شبها پاییزی بود روزها آفتاب تیز بود میسوزاند شبها سرد بود تا صبح از سرما میلرزیدیم زیرانداز که نداشتیم روانداز که نداشتیم بچهها سردشان بود یک چیز یادم آمد بگویم برایت شبی که رقیه از دنیا رفت زینبکبری همة اهلبیت را آرام کرد امکلثوم آرام نمیگرفت تا صبح راه رفت تو خرابه و زار زد بیبی فرمود: خواهر بابا خب بچهها هلاک شدند آن را ما دفنش کردیم دیگر آرام باش فرمودند: که خواهر من غصهام میدانی از چیست؟ از این هست که اول شب این بچه آمد و گفت عمه خیلی گرسنمه مردم این سخنرانی که بهش میگویم خطبه به لسان عربی میگوییم خطبه سخنرانی امامسجاد یابنالحسن آقای من هدیه به شما باشد هدیه به آقا امامسجاد و قبر غریب و اماممجتبی جوانها شما را به این مظلوم قسم میدهم از دعا برای فرج یادت نرود آیا را یادت نرود دعا کن اگر میخواهی امامزمان سعادت دنیا و آخرتت را تضمین کند امضاء کند تو این حال و اشک و این مشکیپوشی و این عزاداری و این مسجد فرج آقا را یادت نرود یک آقایی 22 ساله باباش عموهاش برادرهاش اصحابش همه را کشته تکه تکه کردند برابر چشمش سرها را جدا میکردند از کوفه تا شام سوار بر یک شتر لنگ پاها زخمه گردن زخمه خون ازش میریزه آهن داغه غذای کافی ندادن عزیزان اهل علمی که منبر میروند یا مداحهایی که میخونن میدونند آدم اگر استراحت و خوراکش یک مقدار ضعیف بشه صدا میگیره کار نمیتونه بکنه از یک طرف از یک طرفم وقتی خبر شهادت امامحسین رفت شام یزید هر که سر جنبون بود هر که رجال سیاسی و رجال نظامی هر چی بود جمع کرده بود و دارند میآیند یک جشن مفصل گرفته جشن مفصل این مسجد اموی که رفتهاید در شام دیدهاید همنجوری که بوده هست الانم کم و زیاد نشده این غاس به اهل زانو تو زانو بود مرتیکه زانو تو زانو آدم نشسته یزیدم جاش پیداست اون بالا نشسته بود شطرنج بازی میکرد و شراب میخورد سر آقام تو طشت بود و گاهی هم یه پایی آره آره آره آره باشه از ما که گذشت حالا ناموس علی زینب میاد لای نامحرمها اللهاکبر چه گذشت به زینب چه گذشت به زینب زینب و نامحرم اینم این مجلس شراب و شطرنج و نامحرم زینب دختر امیرالمؤمنین یحیی مادر میگه سی سال همسایة زینب بودم صدای زینب از دیوار نشنیدم تو کوچه ندیدم یه زنی بره بگن زینب همیشه لای بیست تا سی تا زن میرفت که معلوم نباشه که کدوم زینبه زینبی که چهار سالش بود مادرش شهید شد شبها بهانه میگرفت گریه میکرد آقا فرمود: امشب میبرمت سر قبر پیغمبر دلت واشه بعد از نماز مغرب و عشاء آقا بانو آقا از جلو امامحسن و امامحسین از عقب زینب از وسط رسید سر قبر پیغمبراکرم یک شمعی روشن بود آقا تا رسید شمع خاموش کرد امامحسن عرض کرد باباجون خب شمع خاموش کردی مسجد تاریکه چرا خاموش کردی؟ فرمود: یه نفر اون عقب داره نماز میخونه نمیخوام از نور شمع قامت زینبمُ ببینه این زینب 55 ساله کتک خورده گرسنگی کشیده اسیری خستگی اومد لای این جمعیت یا الله بخدا مهدی حق دارد بگوید عمهجانم خون برات گریه میکنم حق دارد امامزمان بگوید (اَبکِینَّکَ صَباحَاً وَ مَساءَ)؛ یا صاحب الزمان زینب آمد و نشست این زن و بچهام دورش امامسجاد هم زنجیر به گردن اینآ هم نشستن یک جمعیتی حالا صدا از این جوان در میاد 22 سال و نیمشه صدا در میاد ازش قوت دارد نیرو دارد صدا را به اینجا میرساندن بلندگو که نبوده اکو که نبوده چه جوری با این جمعیت حرف بزنه (فأمر بمنبر و خطیباً لیخبر الناس بمصائب الحسین و علی)؛ یزید گفت خطیب منبری آخوند درباری خبیث پاشو برو رو منبر تا میتوانی (اکثر الوقیعه)؛ تا میتونی بد بگو به علی و حسین و حسن هر چی میتونی بد بگو تا میتونی تعریف ابوسفیان و معاویه کنه ما و بنیامیه اینجا هم یک جایی است اینجا کجاست؟ حالا اون زمان اون موقعیت حضرت از نظر مکانی آقا چه جایی قرار گرفته؟ آقا در مکانی قرار گرفته است که معاویه چهل سال است رو این منبر لعن به آقا میکنه اینجا جایی است که معاویه بره میداد در خونة خلق الله میگفت به بچهات بگو با این بره بازی کنه این یک ماه دو ماه با این بچه چاقش میکرد باهاش مأنوس بود بعد شب میاومدند میبردن میگفتند علی دزیده اینا با علی بره دزده بزرگ شده بودن اینجا جایی است که خبر آمد علی را کشتن گفتن کجا گفتن تو مسجد گفتن تو مسجد چیکار میکرد؟ گفتن رفته بود نماز بخونه گفت مگه علی نماز میخونه اینجا یک همچین جایی هست مکان اینه حاکم یزید اینم یه جوانی 22 ساله شهید داده و کشته داده و کتک خورده و اسیری و این همه راه و خستگی و گرسنگی و تشنگی این هم یه همچین مجلسی به این بزرگی یه همچین جمعیتی چه جوری جواب بده حضرت چه چوری کار کنه حضرت چه جوری کار کنه حضرت اینکه میگم این سخنرانی معمولی نیست این یک اعجاز مطلق حجتالله است ـ سلام الله علیه ـ یک معجزة عظیم امامسجاد است بهخصوص که وقتی آقا نهیب زد و الان میگم پرید پایین منبری یزید بهش گفت چرا منبر خالی کردی؟ گفت وقتی نهیبم زد نتوانستم بشینم بیاختیار که منو کشید پایین ولایت تکوینی یعنی این ولایت یعنی این ولایت یعنی این اللهاکبر جمعیت فوق صدهزار نفر همه مرد همه رجال همه دشمن یزیدم مست جوانی و مست شراب و مست پیروزی و مست قدرت و نیمکرة زمین است یک حاکم و اونم یزید شوخی نیست شوخی نیست یک جوان 22 ساله ضعیف لاغر ضعف کتکخورده سیلی خورده لباس پاره سوخته غارتشده سیلی خورده کعبنی خورده تحقیر شده بازار برده فروشها رفته یه همچین آدمی نشسته اون وسط تا مادامی که اون منبری ملعون داشت تعریف معاویه و ابوسفیان و یزید میکرد آقا ساکت بود خب بگو تا پدرت درآرد آقا ساکت بود هیچی نمیگفت ولی وقتی بنا کرد به امیرالمؤمنین جسارت کنه آقا دادش در اومد فرمود: (ولیک أیها الخاطب اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق...)؛ وای بر تو ای خطیب رضای خدا را فروختی رضای یزید خریدی جات ته جهنمه تا این جملهرو گفت این دیگه نتوانست بشینه چنان حجتالله درش تصرف کرد پرید پایین نتوانست بشینه منبر خالی شد رو کرد به یزید فرمود: یا یزید (إذن لی حتی اسعد هذه... بکلامه فی لله رضا أجر و ثواب)؛ یزید به من اجازه بده من رو این چوبها بشینم رو این چوبها چوبه، ولی وقتی خودش نشست میگه (فصعد منبر)؛ خودش که نشست منبر به وجد آمد آقا کجایی دنبالت میگشتم صاحب من (فصعد المنبر)؛ اونجا فرمود: (أعوا)؛ چوب منبری که بهش لعن به علی بشه سب علی بشه به باباش فحش بدن به مادرش فحش بدن این منبر این چوبه سب یعنی مادر میفهمی چی بهت میگم اللهاکبر که چه کردن اللهاکبر که چه کردن (فأبا یزید)؛ گفت نخیر اجازه نمیدم اطرافیها همه گردن کشیدن این صیحه مال کی بود و صیحه جوری بود که (فصاح به)؛ صاحه به علی بن الحسین؛ این صیحه صدایی که کل مسجد را فرا گرفت همه را جذب کرد کی بود این گفتن همین جوان علیل و مریضی بود که اینجا آمده بود اسیر اومده این بود گفت همه تعجب کردن گفتن یزید (إذن له؛ لعنا...)؛ اجازه بده برود یه چیزی ازش بشنویم چی میخواهد بگوید این بچه این جوان 22 ساله و نیمشه بمیرم براش آقا آقا بمیرم برات آقا بچههام قربونت معاویه تولهسگ یزید نشسته بود گفت بابا من ازت یه خواهشی بکنم اینو امشب دیدم در مقتل بابا یه خواهشی در مقتل الحسین مرحوم آیتالله مقرم دیدم اینو امشب دیدم قبل از اینکه بیام منبر دیدم مرحوم آیتالله مقرم مقتلالحسینش بسیار مقتل خوبی است معاویه پسر یزید نشسته بود کنار باباش گفت بابا یه خواهشی ازت بکنم اطاعت میکنی؟ گفت بله گفت اجازه بده بره منبر ببینیم چی میگه یزید چی گفت گفت (إنه من اهل بیتن قد ....)؛ اگر این بره رو منبر مفتضح میکنه تمام زحمات اول تا الان خراب میکنه بابا مگه نمیدونی این کیه این کسی است که همانطور که کبوتر میره چینهدونشُ پر غذا میکنه میاد نوکش میکنه تو نوک جوجهاش و هر چی داره میریزه خدا دهن به دهن اینا گذاشته علم و قدرت ریخته نمیشناسی کیان اینآ یزید گفت اینو (عبارت عربی)؛ بالا گرفت یزید کم آورد یزید کم آورد نخیر حجتالله تصرف کرد ـ سلام الله علیه ـ وإلا میتوانست بگوید نه حاکم مطلق نخیر گردنشُ بزنید بکشیدش بیرونش کنید کی میتوانست جلوش بگیره خلاص بود قصه اما حجتالله تصرف کرد یزید را بروندش یزید نبرید یزید بروندش اینم یک اعجاز ـ سلام الله علیه ـ ماشاءالله روحی له الفداء جونم قربونش الهی فداش بشم، الهی بلاگردونش بشم فأذن له؛ گفت خیلی خب باشه وقتی پا شد گفتن گفت اگه رفت خراب کرد گفتن بابا قدرت دست ماست اختیار دست ماست اگه دیدیم حرفی میزنه که نمیپسندی پا میشیم میکشیمش پایین گفت نخیر این حرفی که شما میزنید اگه رفت و نشست دیگه نمیشه کاریش کرد اللهاکبر اینارو میگم برای اینکه خیال نکنی نمیشناختن میشناختن (فسعد المنبر... اگه میخواهید لامپها را کمش کنید قبرستان بقیعش کنی من حرفی ندارم چون من خطبهرو حفظم اگه میخواهید کمش کنی من حرفی ندارم ولی به شرطی کمش میکنید که دل و چشمت ببند دلت ببر کنار قبر مطهرش قبرستان بقیع اونجایی که الان خاموش خاموش خاموش حتی شیعیان مدینه نمیتونند بیایند سر قبر این آقا و امام مظلوم امشب بگم شب شهادتشه الان حرم امامحسین غوغاست حرم عباس غوغاست حرم امامرضا غوغاست حرم حضرت معصومه غوغاست هر امامزادهای تو ایران میری الحمدلله خدایا بحق حضرت زهرا مال ما نگهش دار همه جا غوغاست اما قبرستان بقیع کلینی ـ قدس الله سره ـ در جلد اول اصولی کافی همین امشب دیدم همین امشب دیدم آقا یه شتر داشت ناقه شتر ماده داشت 25 سفر با این شتر از مدینه رفت حج و برگشت یه تازیانه به این شتر نزد مثل فردایی که آقا شهید شد اومدن به امامباقر گفتن آقا امامباقر ـ سلام الله علیه ـ آقا شتر رفته کنار قبر بابات هی سرش داره به زمین میزنه آقا پا شد آمد فرمود: حیوان پاشو بریم خونه حیوان پا شد آورد خانه کردش داخل طویله برگشتن گفتن آقا شتر دوباره رفت دوباره اوردنش سه باره رفت آقا فرمود: ولش کن ببینیم میخواد چیکار کنه اومدن دیدن این سر بلند میکنه میزنه به زمین سرش به زمین زد زد زد تا کنار قبر امامسجاد ـ علیه السلام ـ از دنیا رفت حیوان میداند این آقا کیه، اصول کافی جلد اول همین امشب دیدم اللهاکبر اللهاکبر (فَصَعِدَ المِنبَرَ ، فَحَمِدَ اللّه َ و أثنى علَیهِ و قالَ : یا أیُّها الناسُ ، أکثَرتُم عَلَیَّ)؛ بعد از حمد و ثنای مفصل الهی که حمد و ثناشم در کتابها هست من حالا وقت نیست بخونم برات که چه جور حمد و ستایش خدا کرد (أیها الناس)؛ خدای منان شش چیز از خودش به ما داده مارو به هفت نفر بر جمیع عوالم برتری داده خدای منان علمش را به ما داده حلمش به ما داده همینجور نگم و برم گاهی یه تیکهاش معنا کنم برات فرق است بین حلم و صبر صبر آن است که من کاری از دستم ساخته نیست میتونم میشنم و صبر میکنم مثل بابایی که خدا نصیبت نکنه جوانش از دست داده میشینه صبر میکنه میگه چیکار کنم کاری ازم ساخته نیست اما حلم آن است که همه کاری از دستش ساخته است و نمیکند روز عاشورا که سر باباش رفت بالا نیزه زمین شروع کردن لرزیدن خورشید گرفت بادهای مخالف آقا دستشُ گذاشت رو زمین فرمود: ای زمین آرام بگیر من حجتالله تو در اختیار منی امامزمان و زمین منم آرام بگیر اجازه بده ببلعمشون نه صبر میکنم (عبارت عربی)؛ حالا نشونت میدم (عبارت عربی)؛ هر کجا حلالزاده است و ایمان است محبت ما گل کار این مؤمن است شکرونه نداره نباید حالا که میری خونه دست مادرت ببوسی دست بابات ببوسی اگر بابا و مادرت رفتن بری قبرشُ ببوسی بگی خدا رحمتت کنه که منو حلالزاده بار آوردی محبت زینالعابدین به دلمه مشکیپوش رفتم سر عزای زینالعابدین (عبارت عربی و فزلنا)؛ پیغمبر از ماست حمزة سیدالشهداء از ماست جعفرطیار عمو خودمه، حمزه عموی بابامه (عبارت عربی سبطا هذه الأمه)؛ دو سبط این امت حسن و حسین از ماست (و منا مهدی هذه الأمه)؛ مهدی از ماست مهدی از ماست بزرگی میفرمود: من از ایشون نقل میکنم نمیخوام خودم نسبت صریح به امام معصوم بدم نمیدونم این آقای بزرگوار میفرمود: به نظر من امامسجاد ـ علیه السلام ـ خودش با نام مهدی آرام کرد گفت زینالعابدین آرام باش مهدی میاد انتقام میگیره یابنالحسن مادرت پشت در گفت مهدی کجایی امامحسین شب عاشورا فرمود: مهدی زینالعابدین فرمود: مهدی امامصادق فرمود: مهدی عمهات زینب فرمود: مهدی آقا کجایی به داد ما برسی (من عرفنی فقد عرفنی و لم یعرفنی....)؛ هر کس با همین سه چهار جمله فهمید من کیم فهمید هر کس نفهمید بگم من کیم من خارجی نیستم من بچة مکم من بچة منایم من بچة مدینهام جد من پیغمبری است که به معراج رفته مثل اینکه یکی به شما یه چیز بدی میگی بابا به من میگی من بچة قمم من بچة قمم تو به من میگی (أنا المکه و المنا....)؛ خدا چطور بخونم (أنا المکه و المنا...)؛ مردم من پسر پیغمبر شمایم معراج مال جد منه جد من امامجماعت ملائکههای آسمان است در معراج 120 بار خدای منان با جد من سخن گفته والله من خارجی نیستم من پسر پیغمبر شمایم میگوید: (عبارت عربی)؛ دلها همه تکان خورد همه بنا کردن اشک بریزن و گریه کنن و به همدیگه نگاه کنن آقا هم به دور افتاده و منبر در اختیارش مجلس در دست خودش گرفته ماشاءالله ماشاءالله این جد اولم جد دومم بگم کیه اگه میفرمود: من پسر علیم پا میشدن میریختن روش تکهتکهاش میکردن میگفتن ما دنبالت میگشتیم همینطوری که روز عاشورا باباش فرمود: چرا میزنیدم گفتن بغضا لأبیک؛ بگم جد دومم کیه؟ (أنا ابن من ضرب ....)؛ بذار اینو معنا کنم میدونی بابای من کی بود؟ خونهاش سوزاندن زنش برابر چهل نفر کتک زدن بچهاشُ کشتن با لگد تو شکم خانمش زدن با سیلی تو صورت خانمش زدن مردم صبر کرد أصبرالصابرین؛ (مکی مدین....)؛ در بین لشکر کفر و ایمان وقتی جنگ مغلوبه میشد سرهای اسب و نیزه و شمشیر تو میدان بهم گیر میکرد اون کسی که مثل بادی که به کاه بوزد همه را پراکنده میکرد بابام علی بود (لیس....)؛ (عبارت عربی)؛ بابا اینو معنا کنم بابای من شبها تا صبح نمیخوابید و از ناموس شما حراست حفاظت میکرد شما ناموسش به طناب بستید و کتک زدید بیائید ببینید با عمهام زینب چه کردهاید بیائید ببینید با خواهر کوچولوم رقیه چه کردهاید واویلا یابنالحسن بگم یا نه یابنالحسن بگم یا نه (عبارت عربی)؛ همینجور بهم نگاه میکردن و گریه میکردن اما تا اینجا آرامن تا اینجا گریه میکنن (أبکی عبارت عربی)؛ اما آرامن اما یه جایی مردم شروع کردن سرهارو تو هم بزنن و جیغ بزنن و گریه کنن کجا بود اونجایی که فرمود (أنا ابن فاطمه)؛ تا فرمود: (أنا ابن فاطمه الزهرا )؛ بنا کردن سر تو هم بزنن واویلا گریبان پاره کنن این چی میگه این چی میگه فریادشون بلند شد یه جدة دیگهام دارم بگم مردم (أنا ابن الخدیجه الکبری)؛ فریاد ضجه بلند شد یزید دید مجلس از دستش رفت بیرون آقا هم که دیگه نمیاد پایین چیکار کنه یهو فریاد زد مؤذن أذان بگو اللهاکبر (أکبر... یدرک اکبر من کل شی)؛ خدای منان اکبر بزرگتر از هر چیزی که بشود تصورش کرد اللهاکبر فرمود: (شهد بی لحمی و بشری و جلدی و عظمی و دمی و مخی)؛ گوشت من خون من پوست من استخوان من شهادت میده که لاالهالاالله من خارجی نیستم وای وای وای یه وقت مؤذن گفت اشهدان محمد رسول الله؛ زینالعابدین به اینجا که رسید همهامون عمامة سوخته را از سرش برداشت پا شد ایستاد فرمود: آی مؤذن تو را به این پیغمبر آرام بگیر مؤذن ساکت شد رو کرد به یزید فرمود: یزید این محمد جد من است یا جد تو اگه بگوید جد توست دروغ گفتهای اگه بگی جد منه چرا حسینش کشتی؟ آخه نانجیب چرا با پات تو صورتش میمالی؟ آخه چرا زینبش اسیر کردی؟ واویلا اللهم عجل لولیک الفرج؛ ماشاءالله باریکالله باریکالله یزید بلند شد فرار کرد مردم ریختن دور زینالعابدین حالا آقا میخواد روضه بخوانه نمیدونم بخونم براتون یا نه نمیدونم تحمل داری بخونم یا نه؟ یابنالحسن برا تو بخونم فرمود: (أنا ابن و... بگم أنا ابن عریان بکربلا...)؛ بگم بگم آخریش فرمود: أیها الناس (أنا ابن ... رأس)؛ یزید أیها الناس شمر با خنجر و شمشیر تو گردن بابام زد وقتی به اینجا رسید پاشُ گذاشت رو کمر سر گرفته بود میکشید (أنا ابن ....)؛ یعنی این مردم بنا کردن فریاد بزنن ریختن دور آقا آقا منو ببخش سنگت زدم آقا منو ببخش فحشت دادم آقا منو ببخش چوبت زدم دور آقارو گرفته بودم یهو منهال اومد گفت آقا آقا منزل شما کجاست؟ آقا فرمود: بهت میگم مردم دورشن آقا داره میره مردمم دورشن دوباره منهال اومد گفت آقا با شمام منزل شما کجاست؟ خدمت برسیم چیکار کردی امروز آقا برگشت فرمود: منهال چی میگی منزل ما خرابه است هر چه جوهر صدا داری هر چه جوهر صدا داری هر کی منتظر امامزمانه هر کی میخواهد مال این امنیت و بانیش دعا کنه هر چی جوهر صدا داری یا حسین....
از فراق چاره دید و گریه میکرد
امامسجاد میگمآ
طفل بیگهواره دید و گریه کرد
حاجآقا یه جمله دیگه
دختر آواره دید و گریه کرد